پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

احمد منیر

 جذابتی که سفر با قطار برای من داره، آشنا شدن با هم کوپه ای هایی از فرهنگ های مختلف و فقط چند ساعت با هم بودنمونه. موقع رفتن با دوتا از بچه های دانشگاه شریف با هم بودیم. یکی دانشجو و یکی فارغ التحصیل و مشغول کار. که چیزی که توی صحبت هاش برای من خیلی جلب نظر می کرد استفاده مکررش از کلمات لاتین بود. اما در برگشت، با احمدمنیر 8 ماهه و مامان و باباش هم کوپه ای شدیم.  وقتی به خاطر موضوع مشترکمون با مامانش (بچه داری) وارد صحبت شدیم، فهمیدیم که هیچ کدوممون به راحتی زبون همدیگه رو نمی فهیمیم و با هر کلمه ای که از زبان یکیمون خارج می شد ، تعجب و گیجی بود که صورت اون یکی رو پر می کرد.  به من می گفت وظیفه ات چیه؟ و من بعد از سه بار...
26 اسفند 1392

کوتاه از مشهد مقدس

خدایا ممنون که مارو دعوت کردی به بهشت  جای همگی خالی بود. به یاد همگی بودیم. فقط من یک تشکر به محمدسجاد بدهکارم. تشکر به خاطر اینکه با همکاری فوق العاده اش اجازه نداد من حتی یک رکعت از نماز های یومیه ام رو توی حرم به جماعت بخونم  و کلا اجازه نداد یک لحظه با آرامش توی حرم بنشینم. واقعا که یه صفای خاصی داره زیارت رفتن با یه بچه 15 ماهه. اونم بچه ای که هنوز سرماخوردگیش کامل خوب نشده. البته می دونم که آقا امام رضا (ع)، به خاطر پاکی دل محمدسجاد مارو دعوت کرد مشهد ، به خاطر همین این دفعه واقعا ازش متشکرم ...
26 اسفند 1392

چند برداشت 2

بهش می گم: محمدسجاد به مامان کمک کن، برو سینی رو بیار . شروع می کنه به سینه زدن.   دچار سوء تفاهم شده بود پسرم. ************************************************************************* از مهد کودک برگشته و طبق معمول داره از من باج می گیره برای نشستن توی صندلی ماشین (پیش اومده که تا نیم ساعت هم مشغول شیر خوردن بوده) بهش می گم امروز با آیدا و امیرعلی بازی کردی. بی خیال شیر خوردن می شه ، زل می زنه توی چشمام و می گه "آآآآیدا" چشمم روشن ************************************************************************* ظرف غذا داغ بود . محمد سجاد هم اصرار می کرد که ظرف رو برداره. بهش می گم . داغ ، می گه "دااا". و ظرف رو دقیق...
25 اسفند 1392

مشــهد،حــرم،ورودی بابــــ الجــواد

  حتما قرار شاه و گـــــــدا هست یادتان  آری همان شبی که زدم دل به نامتان  مشــهد،حــرم،ورودی بابــــ الجــوادتان آقــــا عجیب دلــــــــــــــم گرفته برایتان اگه خدا بخواد -برای یه زیارت خیلی کوتاه و خیلی دلچسب انشاالله -عازم مشهدیم. نایب الزایاره همگی خواهیم بود اگه آقا بپذیرن ...
21 اسفند 1392

آخرین قربانی+سفارشی

این هم از گنجینه محمدسجاد. وقتی وسایلمون (البته اونهایی که تو جیب جا میشه) توی خونه گم می شه ، اول باید اینجا-محل خروج بخور از دستگاه بخور سرد-رو بگردیم. و جدید ترین شاهکار مربوط به امروزصبح، بعد از بهبودی و شروع ورجه وودجه ها: اونی که اون توه، کنترل گیرنده دیجیتاله. وقتی رسیدم کاملا نم کشیده بود بیچاره. قبلا همین اتفاق برای موبایل و اسباب بازی و قاشق چنگال و مداد و خودکار و .... هم افتاده بود. فقط همین....... عکس پایینی هم سفارشیه. عمه خانم بفرمایید: توضیحش اینه که آقا محمد سجادمون آماده شده بره مهد، کتش هم دستشه و منتظره آسانسور بیاد که بپره توش. یکی دوبار نزدیک بود خودش تنهایی بره و ما بمونیم بیرون. ...
21 اسفند 1392

ماه دوازدهم

تا بوده از قدیم چنین بوده روزگار ماه دوازدهم که رود، می رسد بهار   اما حدیث منتظران حرف دیگریست ماه دوازدهم (عج) که رسد می رسد بهار   کم کم.... خداحافظ زمستان سلام بهار امشب چشممان به جمال اولین جوانه ها، روی شاخه های شمشماد روشن شد. این یعنی نوید بهار. حال خوبی بود. کاش حالمان بهتر از این شود.   اما:  امشب با وبلاگ زیبایی آشنا شدم =محجبه ها فرشته اند=شعر بالا از همون وبلاگه ...
14 اسفند 1392
1